اگه می خوای تو زندگیت به چیزایی برسی که تا حالا نداشتی، خب معلومه باید یه کارایی بکنی که تا حالا نکردی.
احتمالا توی این موقعیت قرارگرفتی که مثلا تازه برنامه نویسی یا هرچی یادگرفتی یا تازه از دانشکده فارغ التحصیل شدی و باید برای کار یا مصاحبه کاری اقدام کنی، اما این فکر که هنوز به اندازه کافی خوب نیستی یا آمادگی نداری مانع می شود. یا ممکن است بگویی که رد می شوی و کار را نمی گیری. دلیلش هر چه که باشد؛ اعتماد به نفس نداری یا می ترسی یا هر دلیل دیگری که داری، مطمئن باش که تقریبا همه یک بار توی چنین موقعیتی قرارگرفته اند.
اما آدم هایی هم هستند که می روند جلو و تلفن را برمی دارند و به شرکت ها یکی یکی زنگ می زنند و آنقدر هی پشت سر هم ردشان می کنند تا بالاخره کار را می گیرند و موفق می شوند.
به جهنم که هنوز آماده ی آماده نیستی و این شغل رویایی تو نیست و فلان. با این کار با اینکه سعی کنی اولین کار را بگیری و به راه قدم بگذاری و از آن حاشیه امنی که برای خودت ساختی بیرون بیایی، حداقلش این است که مثلا تجربه مصاحبه کاری رفتن پیدامی کنی یا از روی بازخوردهایی که می گیری می فهمی کجاها نیاز به بهترشدن داری. فرض کن ۱۸ ماه نشسته ای و یک چیزی یادگرفته ای اما یک بار هم جرات نکرده ای یک مصاحبه بروی یا اینکه دائم گفته ای باید آماده تر باشم. این مدلی هم می شود که مثلا ۶ ماه صرف یادگرفتن بکنی و ۶ ماه بعدی را هی مصاحبه بروی و رد بشوی و بالاخره سر ماه دوازدهم یک کاری بگیری و شروع کنی به کار. باورکن می شود. خیلی سخت نیست.
وقتی رفتی سر کار هم این نا«راحت بودن» دست وردار نیست
من حالم از جاوا اسکریپت(یک زبان برنامه نویسی) بهم می خورد-البته فکرکنم دیگر «حالم بهم می خورد» یک کم زیاده روی است - ولی حالا به هر حال خیلی علاقمند نیستم به جاوااسکریپت چون سخت است. البته برای من. خیلی هم برنامه نویس با اعتمادبه نفسی هستم اما یک جاهایی وقتی با یک پروژه یا کاری مواجه می شوم که کمی سخت و چالشی است به جای اینکه بروم توی دل کار و راهش را با همان جاوا اسکریپت پیداکنم، همه ش دنبال راه دررو می گردم. دنبال یک تکنولوژی یا زبان جدیدتر که بشود باهاش کار را دوربزنم. و این دقیقا همان روحیه ای است که باید ازش فراری بود.
حاشیه های امن زندگی جاهای خیلی قشنگی هستند اما هیچ چیز درشان رشد نمی کند
چیزی که این وقت ها به خودم می گویم این است که بله این موقعیت من را معذب می کند، درش راحت نیستم اما این همان فرصتی است که دارم برای اینکه بروم سراغ یک چیز جدید یک روش تازه که اصلا باعث می شود یک مهارت جدید یادبگیرم که امکان ترفیع گرفتن و ارتقاء توی کارم را به من می دهد.
از موقعیت های راحت فرارکن! بپر توی بغل نا«راحت بودن». معذب باش!
نمی شود که زندگی را به «وحشت» از معذب شدن باخت. نمی شود که ترس زندگی آدم را دیکته کند و جلوببرد. این یعنی خودت و توانایی ها و آنکه می توانی بشوی را محدود کنی و ببندی. ماندن در این حاشیه های امن یعنی ادبار یعنی تکرار و تکرار و درجازدن. خیلی هم راحت اتفاق می افتد. این تکرار خیلی هم دست یافتنی است. اگر می خواهی موفق باشی باید از حاشیه و از آن فضای امن که دور خودت ساخته ای بزنی بیرون. همان کاری که آدم های فوق العاده کرده اند. آمده اند بیرون و دویده اند و از زندگی راحت اما حوصله سربرشان فرارکرده اند.
از حاشیه امن و راحت زندگی بیرون بیا با نا«راحت بودن» راحت باش. این را هم به خودت بدهکاری هم به ما.
منبع:.https://medium.com